ننه خاتون از خواستگاری که سالیان پیش برای خواهر مرحومش آمده بود تعریف می کرد؛ خواستگار از سادات بود اما پدر و مادرش پاسخ رد داده بودند. فقط بخاطر اینکه نگران بودند نتوانند احترامش را آن گونه که باید حفظ کنند. می گفت قدیم تر ها مردم بیشتر از حالا برای سادات احترام قائل بودند. یاد شب خواستگاری ام افتادم، وقتی سینی چای را ابتدا مقابل پدر گرفتم، اشاره کرد که اول برای همسر و پدر همسرم تعارف کنم و گفت: دخترم! ایشان سید اولاد پیغمبر (ص) هستند، حسابی حواست جمع باشد. همین اشاره پدر کافی بود که بعد از گذشت چند سال هنوز هم حواسم جمع باشد. که جدا از وظایف همسری و مادری، خادم ساداتم. که اگر ازبچه ها عصبانی شدم یک ندایی درونم نهیب بزند که مراقب باش دست روی ایشان بلند نکنی، مراقب باش به همسر و بچه ها بی احترامی نکنی و مشارطه کنم با خودم که اگر غافل شدم کفاره بجا بیاورم تا مبادا شرمنده پیامبر (ص) و آل ایشان شوم.
پی نوشت اول: همسر با معرفت
هر از گاهی به همسر می گویم خوش به سعادتت که از ساداتی و او هر بار می گوید تنها این برای من افتخار نیست. بیش از این که به سید بودنم افتخار کنم به این که حب اهل بیت (ع) را دارم مفتخرم. چون اولی دست خودم نبوده و دومی دست خودم هست.
پی نوشت دوم: صلوات
از بزرگی شنیدم که هر موقع نظرتان به سادات افتاد صلوات بفرستید.
پی نوشت سوم: کتاب خوب بخوانید.
کتاب سربلند را بخوانید. حتما بخوانید. هرچه کردم نتوانستم حس خوبی را که از خواندن این کتاب داشتم وصف کنم. فقط می توانم بگویم که با خواندن کتاب متوجه خواهید شد که شهید حججی عزیز دست نیافتنی نیست...