گمگشته
ازدواجش به شیوه سنتی بود. اوایل مردش را خیلی دوست داشت و از زندگی اش راضی بود. تا این که چند وقت پیش سفره ی دلش را باز کرد؛ دل زده شده بود، می گفت انگار چیزی در زندگی کم دارد. گم شده اش عشق بود؛ عشقی که بنظرش باید قبل از ازدواج بینشان واقع می شد تا شاید زندگی اش را گرم تر می کرد. بخاطر آوردم چندین بار بین صحبت هایش از رمان هایی که می خواند تعریف می کرد؛ آن هم رمان های بی محتوای اینترنتی.
پی نوشت اول: رمان بد هم غفلتکده ای دیگر همچون میکده است.
مدت هاست کتاب نخواندن زخمی شده بر پیکره فرهنگی مان، اما اکنون به لطف گوشی و شبکه های اجتماعی، رمان های بی محتوای اینترنتی که مروج بی بند و باری و ضد ارزش ها هستند، مخاطبان بسیاری پیدا کرده اند و چون سمی مهلک بر روح و روان می نشینند. در کتاب آیینه جادو ی شهید آوینی خواندم؛ سینما و تلویزیون غفلتکده ای دیگر همچون میکده است. فکر می کنم باید اکنون داستان و رمان بد را هم به آن اضافه کرد.
پی نوشت دوم: وقتی ارزش ها عوض می شوند، عوضی ها با ارزش می شوند.
چندتا از این رمان ها را خواندم. گذشته از ایرادات فنی بسیار پر بود از تغییر هنجارها. و مشکل اینجاست که عمده مخاطبان آن نوجوانان و جوانانی هستند که بجای مطالعه کتاب های ارزشمند به این ها روی آورده اند و ذهنیتشان درباره ضد ارزش ها عوض می شود. وقتی این رمان ها قابلیت این را دارند که یک زن را نسبت به زندگی دلسرد کنند، اثر به مراتب مخرب تری بر جوانان مجرد دارند.
پی نوشت سوم: پادزهر
استادی می گفت: اگر قصد مطالعه دارید، هر کتابی را نخوانید. چون کتاب بد مثل خوردن غذای مسموم است.
همان چندتا را که از سر کنجکاوی خواندم من را هم مسموم کرد. به دنبال ضد سمی از جنس خودشان بودم. یک کتاب خوب با محتوا و ارزشمند.
یادت باشد را که خواندم چون پادزهری بود که اثر این سم را خنثی کرد.