پنجره را باز می کنم تا عطر پیچ امین الدوله های رو به روی خانه بپیچد در آشپزخانه. به گلدان های کوچک پشت پنجره آب می دهم. رادیو را روشن می کنم و مشغول آماده کردن سحری می شوم. نگاهی به داخل یخچال می اندازم، از مواد سالاد فقط هویج مانده. همان را رنده می کنم تا همسر راحت تر میل کند. هویج رنده شده را که مقابلش می گذارم، می خندد و می گوید: معلوم است وقتی پیر بشوم حسابی به من می رسی ها! نوای دلنشین دعای سحر که پخش می شود؛ عطر خدا فضای خانه را معطر می کند. حالمان خوب است، حال دلمان خوب است. به برکت این ماه عزیز صبورتر شده ایم. مهربان تر و با گذشت تر شده ایم. اصلا در این ماه زندگی نو نوار می شود. چه مهمانی با شکوهی و چه میزبان مهربان و کریمی. خدایا تو را سپاس که دوباره مهمانت شدیم...
پی نوشت اول: بانوی فضیلت، مادر نور
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: ای خدیجه در حق خود جز نیکی گمان نبر که خداوند بارها به ملائک خود به تو مباهات می کند.
امروز به مناسبت وفات حضرت خدیجه (سلام الله علیها) حلماسادات را خدیجه سادات صدا زدم و او هم مرا مامان خدیجه. پیشنهاد می کنم در سال های آینده آن را تجربه کنید تا شاهد برکاتش باشید.
پی نوشت دوم: کتاب خوب بخوانید
رفته بود اما خانه پر از او بود. به هرجا نگاه می کردم، می دیدمش و صدایش را می شنیدم که می گفت: (سالار شدی برای این روزها.)
گفته بود، دو سه روزه بر می گردم. اما حالا برای او و من، همه پرده ها کنار رفته و می دانستم که سال هاست منتظر رسیدن همین دو سه روز بوده است. از همان روز که می گفت: ( همه کار من به زینب حسین علیه السلام گره خورده تا من امتحان حسینی بدهم و تو امتحانی زینبی.)...
برشی بود از کتاب خداحافظ سالار
خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسر سرلشگر پاسدار شهید حسین همدانی
ننه خاتون از خواستگاری که سالیان پیش برای خواهر مرحومش آمده بود تعریف می کرد؛ خواستگار از سادات بود اما پدر و مادرش پاسخ رد داده بودند. فقط بخاطر اینکه نگران بودند نتوانند احترامش را آن گونه که باید حفظ کنند. می گفت قدیم تر ها مردم بیشتر از حالا برای سادات احترام قائل بودند. یاد شب خواستگاری ام افتادم، وقتی سینی چای را ابتدا مقابل پدر گرفتم، اشاره کرد که اول برای همسر و پدر همسرم تعارف کنم و گفت: دخترم! ایشان سید اولاد پیغمبر (ص) هستند، حسابی حواست جمع باشد. همین اشاره پدر کافی بود که بعد از گذشت چند سال هنوز هم حواسم جمع باشد. که جدا از وظایف همسری و مادری، خادم ساداتم. که اگر ازبچه ها عصبانی شدم یک ندایی درونم نهیب بزند که مراقب باش دست روی ایشان بلند نکنی، مراقب باش به همسر و بچه ها بی احترامی نکنی و مشارطه کنم با خودم که اگر غافل شدم کفاره بجا بیاورم تا مبادا شرمنده پیامبر (ص) و آل ایشان شوم.
پی نوشت اول: همسر با معرفت
هر از گاهی به همسر می گویم خوش به سعادتت که از ساداتی و او هر بار می گوید تنها این برای من افتخار نیست. بیش از این که به سید بودنم افتخار کنم به این که حب اهل بیت (ع) را دارم مفتخرم. چون اولی دست خودم نبوده و دومی دست خودم هست.
پی نوشت دوم: صلوات
از بزرگی شنیدم که هر موقع نظرتان به سادات افتاد صلوات بفرستید.
پی نوشت سوم: کتاب خوب بخوانید.
کتاب سربلند را بخوانید. حتما بخوانید. هرچه کردم نتوانستم حس خوبی را که از خواندن این کتاب داشتم وصف کنم. فقط می توانم بگویم که با خواندن کتاب متوجه خواهید شد که شهید حججی عزیز دست نیافتنی نیست...
ازدواجش به شیوه سنتی بود. اوایل مردش را خیلی دوست داشت و از زندگی اش راضی بود. تا این که چند وقت پیش سفره ی دلش را باز کرد؛ دل زده شده بود، می گفت انگار چیزی در زندگی کم دارد. گم شده اش عشق بود؛ عشقی که بنظرش باید قبل از ازدواج بینشان واقع می شد تا شاید زندگی اش را گرم تر می کرد. بخاطر آوردم چندین بار بین صحبت هایش از رمان هایی که می خواند تعریف می کرد؛ آن هم رمان های بی محتوای اینترنتی.
پی نوشت اول: رمان بد هم غفلتکده ای دیگر همچون میکده است.
مدت هاست کتاب نخواندن زخمی شده بر پیکره فرهنگی مان، اما اکنون به لطف گوشی و شبکه های اجتماعی، رمان های بی محتوای اینترنتی که مروج بی بند و باری و ضد ارزش ها هستند، مخاطبان بسیاری پیدا کرده اند و چون سمی مهلک بر روح و روان می نشینند. در کتاب آیینه جادو ی شهید آوینی خواندم؛ سینما و تلویزیون غفلتکده ای دیگر همچون میکده است. فکر می کنم باید اکنون داستان و رمان بد را هم به آن اضافه کرد.
پی نوشت دوم: وقتی ارزش ها عوض می شوند، عوضی ها با ارزش می شوند.
چندتا از این رمان ها را خواندم. گذشته از ایرادات فنی بسیار پر بود از تغییر هنجارها. و مشکل اینجاست که عمده مخاطبان آن نوجوانان و جوانانی هستند که بجای مطالعه کتاب های ارزشمند به این ها روی آورده اند و ذهنیتشان درباره ضد ارزش ها عوض می شود. وقتی این رمان ها قابلیت این را دارند که یک زن را نسبت به زندگی دلسرد کنند، اثر به مراتب مخرب تری بر جوانان مجرد دارند.
پی نوشت سوم: پادزهر
استادی می گفت: اگر قصد مطالعه دارید، هر کتابی را نخوانید. چون کتاب بد مثل خوردن غذای مسموم است.
همان چندتا را که از سر کنجکاوی خواندم من را هم مسموم کرد. به دنبال ضد سمی از جنس خودشان بودم. یک کتاب خوب با محتوا و ارزشمند.
یادت باشد را که خواندم چون پادزهری بود که اثر این سم را خنثی کرد.